لالـه ايرانی

Monday, June 18, 2007

گــــــواهــی

رانده ام، مانده ام و بی فردا
قصه ام آنچه با تو گفتم نيست
هيچ چيزم به کس نمی ماند
هيچ کارم شبيه آدم نيست

دارم اينجا....چگونه بايد گفت
کم کم از خود کناره می گيرم
وقتی از چشم خويش می نگرم
آنچه بودم - دريغ- کم کم نيست

پشت سر جاده ها خراب شده است
راهها رو به چاهها دارند
پيش رو، لحظه ها و ثانيه ها
گذرد از پلی که محکم نيست

آخر اينجا، شما که می دانيد
کسی از زندگی نمی گويد
اين کوير برشته ی تشنه
جای فواره های در هم نيست

دل ديوانه اام کپک زده است
دارم از خود کناره می گيرم
عمه، يادش بخير که می گفت:
دل بی غم درون عالم نيست

با ش تا با تو گفتگو دارم
همزبان، همزمان ِ بيگانه
همه حرفهای عالم نيز
همه حرفهای آدم نيست

گاه رعد لحاف ابری سخت
آسمان را به گريه می آرد
تا ببينی که پشت خاموشی
آنچه ناگفته مانده هم کم نيست

Sunday, June 10, 2007

درکنــــار هم


دوستان، دوستان، درنگ کنيد
زخم اين بار واقعاً کاريست
و ببخشيد اگرکه شعرم باز
مثل بارگذشته تکراريست

ما چگونه برای هم باشيم
وقتی از هم هميشه بيزاريم
بهتر از من شما که می دانيد
همچنان عصر، عصر بيزاريست

دستهای مرا بگير ای دوست
دست خود را گذار در دستم
باش تا در کنار هم باشيم
آنچه با نام ماست کفتاريست

چاره ای نيست، چادری برسر
سر به سر می گذارمش يکسر
روز و شب آنچه می رود برما
همه از دردهای ناچاريست

زن که باشی اگر دلت خواهد
- چی ميگی، دل بخواهی است مگر؟
دل کجا؟ زندگی کجا؟ اين جا
زندگی نيست چارديواريست

قصه ای تازه نيست، می دانم
تا جهان بوده اين چنين بوده ست
تا چنين است و می تواند بود
زيستن در جهان گرفتاريست

گاه برق جرقه ای زيبا
می نوازد مشام خاطره را
گاه روی دوچرخه ای کوچک
شادی کودکانه ای جاريست

ولی آدم بزرگها انگار
با حساب و کتاب می خندند
گريه هايشان عجيب نامفهوم
خنده هاشان نشان بيماريست

من تو را سخت دوست می دارم
اين کجايش گناه دارد و ننگ
دستهای مرا بگير و ببر
اين چه شکلی ز معصيت کاريست

Friday, June 01, 2007

بـــا تويـی


دست به من که می زنی، روشن و ناب می شوم
قلقل چشمه سارها، شُر شُر ِ آب می شوم

می زنم از خودم برون، تا دل وادی جنون
شُرشُر ِ آبشار ِ بی خويش و خراب می شوم

سرخ و سفيد و آتشين دربغل تو دلنشين
شهد ِ شکوه زندگی، شور ِ شراب می شوم

شعله و شور می شوم در تب ِ بازوان تو
در هيجان باتويی، سرخ و مذاب می شوم

ميوه عشق می دمد در دلم از هوای تو
می رسم و می آکنم، روشن و ناب می شوم

تا که تويی کنار من خوش بر روزگار من
باش که برگلوی خود، بی تو طناب می شوم

گر روی از کنار من، ای پسر، ای بهار من
برسر راه خويشتن، بی تو حجاب می شوم